حجم فایل : 12 مگابایت
زمان : 14 دقیقه
فهمیدم از نبود انبوه جمجمه! بابا هوای سر به بدن داشتن نداشت !
با این چنین رسیدن و آن هم بدون سر حرفی برای مادرم از خویشتن نداشت
نام و رمز عملیات : تک ایذائی
یگان های شرکت کننده : سپاه
دست آوردهای عملیات : وارد کردنخسارات و تلفات به دشمن
نام و رمز عملیات : پدافند
یگان های شرکت کننده : ارتش شامل لشگر 92 تیپ1 لشگر77 و هوانیروز و سپاه
دست آوردهای عملیات : کشته و زخمی و 190 اسیر ، انهدام یگان های زرهی دشمن و 11 دستگاه تانک و نفربر،7 عراده توپ ،7 دستگاه خودرو2000
حاج همت از ساختمان فرماندهی خارج میشود و پوتینهایش را پا میکند. کربلایی هم به دنبال او بیرون میآید.
حاج همت، در حالی که بند پوتینهایش را میبندد، میگوید: «آقا جان، اگر کاری نداری، چند روز دیگر پیش ما بمان.»
کربلایی میگوید: «مادرت تنهاست. این دفعه زن و بچهات را آوردم به دیدنت، دفعه بعد مادرت را میآورم. حالا که تو نمیتوانی بیایی خانه، ما باید بیاییم جبهه.»
کربلایی در حین حرف زدن متوجه پوتینهای کهنه و رنگ و رفته حاج همت میشود. حاج همت با شرمندگی میگوید: «شرمندهام از اینکه باعث زحمت شما شدم... من یک صحبت کوتاه با بچههای لشکر دارم بعد میآیم بدرقهتان میکنم.»
حاج همت خداحافظی میکند و میرود. کربلایی که هنوز از فکر پوتینهای او بیرون نیامده متوجه خداحافظیاش نمیشود. همان لحظه، اکبر هم از ساختمان خارج میشود. کربلایی با ناراحتی جلوی او را میگیرد و میگوید: «اکبر آقا مگر دولت به رزمندهها کفش و لباس نمیدهد؟»
اکبر که متوجه منظور کربلایی شده، سری تکان میدهد و میگوید: «کربلایی، به خدا من یکی زبانم مو درآورد بس که به حاجی گفتم پوتینهایت را عوض کن، بهش میگویم ناسلامتی تو فرمانده لشکری با آدمهای مهم نشست و برخواست میکنی، خوب نیست این پوتینها را پایت میکنی.... والله به گوشش فرو نمیرود که نمیرود.»
- خوب، حرف حسابش چیست؟
- حرف حسابش این است که میگوید یک فرمانده باید خودش را با کمترین نیروهایش مقایسه کند، من باید همرنگ بسیجیها باشم.
کربلایی میگوید: «خودم درستش میکنم اگر یک جفت کفش نو به پایش نکردم هر چه میخواهی بگو، من پدرش هستم اگر از من حرف شنوی نداشته باشد پس از کی میخواهد داشته باشد؟»
وقتی حاج همت سخنرانی میکند، همه احساس لذت میکنند. یک لشکر رزمنده در زمین صبحگاه پادگان دو کوهه خبردار ایستادهاند و به حرفهای او گوش میدهند. آفتاب سوزان خوزستان، همان قدر که تن دوازده هزار نیرو را داغ میکند، تن حاج همت و دیگر فرماندهان را هم داغ کرده. هیچ کس زیر سایهبان نیست. هیچ فرماندهی، کفش و لباس نوتر از کفش و لباس رزمندهها نپوشیده. حاج همت، فقط حالا که به تنهایی در برابر یک لشکر نیرو ایستاده، معلوم است که فرمانده لشکر است. اگر بعد از سخنرانی قاطی جمعیت شود، هیچ کس فرمانده بودن او را از ظاهر تشخیص نخواهد داد.
یک بار او همین پوتینها را برای وصله دوزی به کفاش داد. اکبر متوجه شد. یک جفت پوتین نو از تدارکات لشکر گرفت و آنها را به کفاش داد تا به جای پوتینهای کهنه به همت بدهد. سپس پوتینهای کهنه را از کفاش گرفت و گفت: « به صاحب این پوتینها بگو درشان تو نیست کفشهای میرزا نوروزی را به پا کنی.»
حاج همت وقتی آمد، خیلی دلخور شد. پوتینهای نو را نگرفت و به جای آن، دمپایی به پا کرد. اکبر که دید حریف او نمیشود، پوتینهای وصله دارش را بازگرداند.
حالا اکبر نگران کربلایی است. میترسد حاج همت، حرف پدرش را هم زمین بزند؛ یا حرف پدرش را بپذیرد؛ اما از آن پس همیشه شرمسار نیروها باشد!
کربلایی رو به حاج همت میگوید: «دوست دارم یک بار دیگر مثل بچگیهایت دستت را بگیرم ببرم بازار و یک جفت کتانی واسهات بخرم. ناسلامتی هنوز پسرمی. هر چند فرمانده لشکری، اما برای من هنوز پسرمی.»
کربلایی و اکبر، منتظر پاسخ حاج همتاند. حاج همت میگوید: «باشه. من حاضرم. شما همیشه حق پدری گردن من داری آقاجان.»
کربلایی، پیشانی همت را بوسیده، با خوشحالی میگوید: «رحمت به آن شیری که خوردی. پس بلند شو، معطلش نکن. من باید زود برگردم اصفهان.»
اکبر از تعجب نزدیک است شاخ در بیاورد. هیچ وقت تا به حال حاج همت را این قدر گوش به فرمان ندیده بود.
او مثل بچهای اختیارش را داده به کربلایی. کربلایی هم یک جفت کتانی برای او خرید. آنگاه سوار ماشین یونس شدند و به طرف پادگان بازگشتند.
آنها به پادگان نزدیک میشوند. اکبر به لحظهای فکر میکند که بچهها در گوشی به هم میگویند:"حاجی کتانی نو به پا کرده! چرا؟ چون فرمانده لشکر است..."
حاج همت، مدام به عقب برمیگردد و به نوجوان نگاه میکند. کربلایی متوجه نگاههای او شده، کنجکاوانه نگاهش را دنبال میکند. اکبر وقتی نگاه آن دو را میبیند، نوجوان را در آینه از نظر میگذارند. ناگهان چشم او به پوتینهای کهنه و رنگ و رو رفته نوجوان میافتد. اکبر، منظور حاج همت را از نگاهها میفهمد. میخواهد چیزی بگوید که کربلایی میزند روی داشبورد و میگوید: "نگهدار اکبر آقا."
-نگه دارم؟ واسه چی؟!
-تو نگه دارَ، حاجی خودش میگوید واسه چی.
اکبر ترمز میکند. کربلایی، رو به حاج همت میکند و با لبخند میگوید: "پدر باشم و نفهم تو دل پسرم چی میگذرد؟! حالا برای اینکه راحتت کنم، میگویم وظیفه من تا همینجا بود که انجام دادم. از تو هم ممنونم که حرفم را زمین نزدی و به خاطر احترام به من، مقام خودت را زیرپا گذاشتی. از حالا به بعد، تصمیم با خودت است. هرکاری دوست داری، بکن.،... من راضیام."
حرف کربلایی آبی است که روی آتش حاج همت میریزد. از ته دل میخندد. کربلایی را در آغوش میگیرد و میبوسد. آنگاه کتانیها را از پا در میآورد و به سراغ نوجوان میرود.
اکبر و کربلایی، صدای حاج همت را میشنوند که میگوید: "این کتانیها داشت پایم را داغان میکرد. مانده بودم چه کارش کنم که خدا تو را رساند."
برمیگردد و درحالی که پوتینهای رنگ و رو رفتهاش را به پا میکند، میگوید: "اصلا پاهای من ساخته شده برای همین پوتینها، خدا بده برکت..."
لحظهای بعد، حاج همت با همان پوتینها سوار ماشین میشود.
ماشین، جاده پادگان را پیش میرود.
همسر شهید قاضی خانیدر رابطه با مطلب منتشر شده از گفتگوی دختر 4 ساله اش با مقام معظم رهبری در حاشیه دیدار اخیر ایشان با خانواده شهدا گفت: یک روز با ما تماس گرفتند و گفتند به ضیافت افطار بیت رهبری دعوت شده ایم از این بابت بسیار خوشحال بودم و بچه ها را حسابی آماده کردم.
مثل یک مهمانی مهم برای خودم و بچه ها لباس و کفش نو تهیه کردم تا در حضور حضرت آقا آراسته باشیم. به شدت برای این دیدار بی تاب بودیم. هم من هم پسر بزرگم «محمد متین» که 7 سال دارد.
آن روز هم وقتی رسیدیم داخل بیت من در بهت و حیرت بودم و جذبه و ابهت حضرت آقا چنان مرا گرفته بود که فقط گریه میکردم. دیدار ایشان از نزدیک با تلویزیون خیلی متفاوت است. ایشان به حدی ابهت دارند که آدم بی اختیار فقط اشک می ریزد.
دیگر نمی توانستم شیطنت های نهال را کنترل کنم. نگران بودم مبادا گم شود که دوستان گفتند کسی نمی تواند از بیت خارج شود، برای همین خیالم راحت شد.
نامه ای که برای آقا نوشته بودم را تحویل دادم و تنها خواسته ام این بود که برای بچه هایم دعا بکنند.
چند دقیقه ای از نهال غافل شدم و اصلا متوجه نشدم کجا رفته است. چون خیالم راحت بود که نمی تواند بیرون برود دنبالش نگشتم. محمد متین هم رفته بود در قست آقایان وتنها بود. با خودم گفتم بگذارم راحت باشند و خاطره خوبی از اینجا برایشان بماند.
بعد از مدتی نهال برگشت، پرسیدم کجا بودی؟ گفت رفته بودم پیش حاج آقا من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده، اصلا نمی دانستم منظورش از حاج آقا مقام معظم رهبری است. پرسیدم خب حاج آقا چی می گفت؟ گفت:« من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را میدهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر...»
آنجا به این حرف های نهال خندیدم و حتی تصورش را هم نمی کردم این گفتگو را با حضرت آقا انجام داده است. وقتی برگشتیم خانه دوستانم تماس گرفتند و گفتند عکس های نهال در اینترنت منتشر شده که دارد با مقام معظم رهبری صحبت می کند و ایشان هم می خندند. آنجا تازه فهمیدم که ماجرای کلاه صورتی جزئیات گفتگوی نهال با ایشان است. عکس آقا را به نهال نشان دادم و گفتم از این حاج آقا کلاه صورتی خواستی؟ که تایید کرد و دوباره همان ماجرا را برایم تعریف کرد.
از نهال پرسیدم آقا دیگر چه گفتند؟ گفت: حال تو و داداش ها را پرسید و گفت چرا برادر هایت را نیاورده ای؟... قند توی دلم آب شد. سرتا پای نهال بوسیدم که همچین سعادتی نصیبش شده است.
به گزارش خبرگزاری دانشجو؛ شهید مهدی قاضی خانی متولد سال 64 بود که در 16 آذر ماه سال 94 در حلب سوریه به شهادت رسید. ار این شهید بزرگوار سه فرزند به یادگار مانده که «نهال» 4 ساله تنها دختر و فرزند وسط ایشان است.
منبع: خبرگزاری دانشجو
سردار سرلشکر قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شامگاه چهارشنبه در مراسم سالگرد شهادت سردار همدانی اظهارداشت: قطعاً ایام محرم اگرچه ایام حزن و اندوه است اما معنویت آن برای جامعه ما اگر بیش از رمضان نباشد، کمتر نیست.
وی افزود: همان دگرگونی که در شبهای قدر شکل میگیرد در شبهای محرم نیز صورت میگیرد، افتخار میکنیم که مذهبی (شیعه) هستیم که قلل آن بر فراز همه قلل مذاهب قرار دارد.
سرلشکر سلیمانی تصریح کرد: سردار همدانی به عشق اهل بیت و حرم حضرت زینب (س) در این راه به شهادت رسید.
فرمانده نیروی قدس سپاه خاطرنشان کرد: امام حسین (ع) با عروج خودش که قرآن ناطق بود اسلام را تضمین کرد. حادثه کربلا از ابتدا تا انتها با دقت چیده شده و همه جزئیات آن نوش دارویی است برای درمان بشریت در این دنیای فانی و زودگذر.
وی افزود: داعش زمان ما از خوارج زمان امام علی بدتر هستند و برخورد آنها را با اسرا میبینیم.
فرمانده نیروی قدس سپاه ادامه داد: داعش شمشیرهای براق برنده و مخصوص سر بریدن را روی گلوی اسرا گذاشت، اما این افراد از مذهب خود برنگشتند و اینها تاثیرات کربلاست.
سرلشکر سلیمانی با تأکید بر اینکه شعار و حرکت امام حسین (ع) از ابتدا تا آخر یکی بود و هیچگاه تغییر نکرد، گفت: کربلا و عاشورا تاثیرات بسزایی در جبهههای عراق و سوریه دارد.
وی در ادامه اظهار داشت: جوانهای ما امروز لباس عزای امام حسین (ع) برتن میکنند که رسم بسیار خوبی است. فرهنگ امام حسین (ع) همواره ما را پیروز کرده است. این فرهنگ دیروز فقط یک شعبه ایران را داشت و امروز شعبات دیگری دارد و انصارالله یمن و همین طور حشدالشعبی به امام حسین (ع) تاسی میکنند.
فرمانده نیروی قدس سپاه پیرامون شهید سردار همدانی نیز گفت: آخرین لحظهای که شهید همدانی را دیدم، چند ساعت قبل از شهادتش بود، یک حالت جوانی در او دیدم، او انسان صبوری بود و اهل شلوغ کاری به تعبیر ما نبود.
سرلشکر سلیمانی تصریح کرد: در حادثه سوریه توفیق شد از نزدیک با این چهره آشنا شوم. بعدا متوجه شدم سردار همدانی از چند روز قبل از شهادتش مطمئن بود. در لحظه آخر خیلی بشاش بود و با خنده به من گفت بیا یک عکس بگیریم شاید آخرین عکس من باشد.
وی اضافه کرد: وقتی این حرف را زد یک شعر به ذهنم آمد این بود «رقص و جولان بر سر میدان کنند، رقص اندر خون خود مردان کنند/ چون رهند از دست خود دستی زنند، چون جهند از نقص خود رقصی کنند».
فرمانده نیروی قدس سپاه افزود: وقتی شهدا را از دست میدهیم، آن وقت به ارزش آنها پی میبریم. شهدایی چون همدانی، باقری، کاظمی، علی هاشمی و بسیاری دیگر شاید هر صد سال مثلشان بیاید، وقتی این شهدا را از دست میدهیم یک خلا است، مثل مالک اشتر برای امیرالمومنین.
سرلشکر سلیمانی خاطرنشان کرد: سردار همدانی فقط یک شهید نبود؛ همدانی یک لشکر و استان بود مثل شهید بهشتی که امام (ره) فرمود یک ملت بود.
وی با بیان اینکه همدانی سه کارکرد مهم در دفاع مقدس داشت، گفت: یکی از آنان تأسیس شمشیر برنده لشکر انصار الحسین بود که هرجا نظام تهدیدی داشته باشد آن را اعزام میکند. اقدام دیگر او نقش ارزنده از ابتدای دفاع مقدس تا انتهای آن در همه عملیاتها و پیروزیهای مهم در سمت فرماندهی بود. کار سوم از دو کار اول مهمتر بود و آن همان چیزی بود که دفاع مقدس را در دلها و مغزها جا انداخت و آن تأسیس مدرسه فکری حسین همدانی بود. ده ها هزار جوان دنبال این مرد راه افتادند و او مثل مادری از این فرزندان حمایت کرد و آنها را تربیت کرد.
فرمانده نیروی قدس سپاه با بیان اینکه بخش دوم زندگی شهید همدانی هم برای ما پر عبرت است، گفت: جنگ تمام شد و او به همین جامعه آمد. در ظاهر سردار و سرتیپ بود و خانواده و نوه آمد و اینها قفل هایی بود که انسان را بر زمین میخکوب میکند. این عاطفه را خدا قرار داده اما آنچه که مهم است این است که این عاطفه ها هدف انسان نشود.
سرلشکر سلیمانی با تأکید بر اینکه همدانی نگذاشت این تعلقات برای او هدف شود، گفت: به جای اسم سردار حسین همدانی شد «ابو وهب» و به جای لشکر انصارالحسین نام شیرین مدافعین حرم را تأسیس کرد.
وی ادامه داد: او در قریب ٦٠ سال عمر، زیباترین ثمره را دریافت کرد. او تاثیر اساسی در صحنه مقاومت سوریه گذاشت. چرا اینقدر دنیا حول جغرافیایی سوریه بسیج شده؟ موضوع پیرامون یک شخص و بحث دیکتاتوری است؟ موضوع چیز دیگری است.
فرمانده نیروی قدس سپاه در ادامه گفت: در این عالم عربی کشورهای گوناگونی هستند که ثروت فراوانی دارند و جز یک مقطع کوتاهی شاهد قرارداد ننگین کمپ دیوید بودیم که انور سادات شمشیر را از پشت به کمر مسلمانان فرو کرد.
سرلشکر سلیمانی خاطرنشان کرد: همه این کشورها یا سری یا علنی با رژیم صهیونیستی ارتباط برقرار کردند جز یک کشور که حاضر شد امنیت و تمامیت ارضی خودش را فدای مسلمانان کند. در زمان کلینتون قرار بود صلح سوریه و رژیم صهیونیستی در پاریس تمام شود، حافظ اسد به پاریس رفت اما صبح حاضر نشد به آن جلسه برود چون میدانست اثر سازش سوریه بر پایداری جبهه مقاومت علیه رژیم صهیونیستی چیست و همه آن را به هم زد.
وی خاطرنشان کرد: در زمان بشار اسد، ملک عبدالله به سوریه آمد و دست بشار اسد را گرفت و به لبنان برد که ارتش سوریه را بیرون کرده بود و مجسمه حافظ اسد را پایین آورده بود. گفت پسرم این لبنان برای تو. اما چه می خواست؟ میخواست که اسد از ایران دست بکشد، اما او نپذیرفت همان چیزی که برخی آن را آورده مهم و بزرگ و منافع ملی مینامند.
فرمانده نیروی سپاه قدس ادامه داد: ولیعهد دوم عربستان که خیلی هم عجول هست و شاید شاه خود را هم بکشد، به روسیه رفت تا در مورد سوریه وساطت کنند که جلسه با حضور روسها و فردی از سوریه بود، گذاشتند. این ولیعهد عربستان از حال اسد پرسید و این فرد سوری گفت مشکل داعش است و ولیعهد گفت داعش که خطر ندارد و همه اینها تمام میشود اما مشکل ارتباط شما با ایران است شما ارتباط نداشته باشید همه تمام میشود.
سرلشکر سلیمانی با تاکید بر اینکه مشکل دشمنان، محوریت سوریه در جبهه مقاومت و ارتباط با جمهوری اسلامی است، گفت: ما در آنجا فقط از سوریه دفاع نمیکنیم از اسلام و جمهوری اسلامی دفاع میکنیم. داعش و گروهای تکفیری برای سوریه تأسیس نشدند، اینها برای ایران درست شدند.
وی افزود: اگر این ایستادگی صورت نمیگرفت و برخی که این توهم را داشتند که نماز را در مسجد اموی میخوانیم و امپراطوری راه میاندازیم موفق میشدند و داعش حکومت تشکیل میداد با وجود جنایاتی که از آنها دیدیم، نتیجه چه میشد؟ فکر گستردهای که از همه دنیا سرباز گیری میکند و در همه دنیا حاکم مشخص کرده اگر موفق به تأسیس حکومت میشد، خدا میداند چه فاجعهای در جهان اسلام رخ میداد. جمهوری اسلامی با افتخار در مقابل این فاجعه ایستاد.
سرلشکر سلیمانی خاطرنشان کرد: نظام سوریه با کمک ایران امروز توانسته پس از ٥ سال فشار و محاصره را تحمل کند تا دنیا اعتراف کند که این گروهها، تروریستی هستند. ما رزمنده نبردیم بلکه به نظام سوریه کمک کردیم. اگر در سوریه جلوی این گروها گرفته نمیشد امروز همه این مناطق درگیر داعش بود.
وی تصریح کرد: تکفیریها امروز در همه جبههها یا شکست خوردند یا در حال شکست خوردن هستند. من معتقدم مردم سوریه با پشتیبانی از دولت خود شکست ناپذیر هستند. امروز اروپا هزینه سنگین امنیتی میدهد و دلیلش حمایت از همین گروههای تروریستی است. شهید همدانی تأثیر ارزندهای در این پیروزیها داشت.
فرمانده نیروی قدس سپاه در پایان گفت: باید به درایت و حکمت رهبر خودمان اطمینان داشته باشیم و قدر آن را بدانیم. امروز اگر انقلاب اسلامی دشمنان را متحیر کرده است بدلیل درایت رهبری است.
حجم فایل : 12 مگابایت
زمان : 14 دقیقه
کلیپ گفتگو با خانواده شهدای آبسرد
جم فایل : 280 مگابایت
توضیحات : در این موشنگرافیک میبینید که چمران چگونه جنگهای نامنظم را مدیریت میکرد.
حجم فایل : 18 مگابایت
صدایی که حتما باید بشنوید. لحظه حماسه عظیم آزادسازی خرمشهر. این شهید کاظمی است که در همان لحظه می گوید خرمشهر را خدا آزاد کرد.
«مکالمه تاریخی بی سیم شهید کاظمی با سردار رشید در زمان فتح خرمشهر ۳ خرداد ۶۱»./.
این فایل صوتی مکالمه بیسیم بین شهید حاج احمد کاظمیو سردارغلامعلی رشید [که در آن زمان فرمانده قرارگاه فتح بودند] میباشد./.
قضیه ازاین قرار است که همه منتظر شروع عملیات هستند./.
حاج حسین خرازی پشت خاکریزی که منتهی میشه به خرمشهر همراه با تیپ امام حسین(ع) مستقر شده و منتظر هماهنگی و رسیدن بقیه نیروها هستش./.
اما حاج احمد کاظمیبا تیپ نجف/. زده به شهر و وارد خرمشهر شده و وقتی سردار غلامعلی رشید با بیسیم باهاش تماس میگیره، حاج احمد اعلام میکنه که وارد شهر شده و ۶۰۰۰ نفر هم اسیر گرفته.
باور این موضوع برای سردار رشید سخته ولی کاریست که شده./.